یک بحث فیسبوکی   : رویکردهای متفاوت پیرامون انتخابات یونان و پیروزی سی ریزا.

اصغر ایزدی، تقی روزبه و پیران آزاد.

 

Asghar Izadi

روزبه عزیز، در قسمت " چه رویکردی می توان داشت؟" همه انچه را که در پاراگراف های اولیه نقد کرده ای، نقض می کنی! اگر از نکات مربوط به افشا گری و "روشنگری و توضیح" بگذریم، آنچه که می ماند همانا دعوت از تود ه ها برای تعمیق و گسترده کردن رفرم ها در نظام سرمایه داری یونان است : " جنش های اعتراضی با تأکید بر حفظ استقلال و پایداری بر مطالبات خود، بدون چشم دوختن به معجزه از بالا ، به تعمیق سازمان یابی خود برای تشکیل هرچه بیشترتشکل ها و مجامع خودگردان و مداخله مستقیم در کلیه امورات زندگی و کشوری درسطوح گوناگون ادامه دهند... تحمیل برخی مطالبات و رفرم ها به سیستم و خنثی کردن فشارهای ترویکا واجداهمیت است." و اگر بپذیرم که یونان – و هر کشور دیگری- به تنهایی نمی تواند به" فراتررفتن از نظم مستقر(سرمایه داری)" در شرایط کنونی جهان سرمایه دست یابد، پس آنچه می ماند همانا برنامه حزب چپ یونان سی ریزا است، با کمی بیشتر یا کمتر! استفاده از " ترک" های سرمایه داری یک چیز است و فراتر رفتن از آن( سوسیالیسم) چیز دیگر. این شانس بزرگ مردم یونان است که از درون بحران سرمایه داری یونان حزب سی ریزا ونه حزب فاشیستی به یک نیروی سیاسی بزرگ فرا روییده است. آیا سی ریزا چون برنامه فوری فراتر از سرمایه داری ندارد مورد انتقاد است یا چون به مثابه یک " حزب" در استانه خزیدن به قدرت سیاسی است؟ به نظر می رسد نقد تو به سی ریزا هم شامل برنامه ان است و هم اساسا این که چرا سی ریزا در انتخابات و برای کسب قدرت سیاسی گام برداشته است! بنظر می رسد تا زمانی که پاسخ برنامه ای و هم چنین پاسخ سازمانیابی نو و چگونگی گذار جهانی فراتررفتن از سرمایه داری برای تحقق ایده کمونیسم از بطن جنبش های طبقاتی- اجتماعی حاصل نشود، گریزی از سی ریزا ها نخواهد بود، با همه تناقضات و تراژیک بودن آن! مشکل از سی ریزا نیست، ،آیا جنبش طبقاتی - اجتماهی یونان و همبستگی اروپایی با آن ظرفیتی بیش از سی ریزا داشته است؟

25. Januar um 01:09 · Bearbeitet · Gefällt mir

Taghi Roozbeh

اصغرعزیز، صحبت تو یک "اگر" دارد که من با آن چندان موافق نیستم: اگر بپذیرم که یونان – و هر کشور دیگری- به تنهایی نمی تواند به" فراتررفتن از نظم مستقر(سرمایه داری)" در شرایط کنونی جهان سرمایه دست یابد، پس آنچه می ماند همانا برنامه حزب چپ یونان سی ریزا است. اما در شرایطی که جهان با نظم حاکم بر خود چهارنعل به آستانه فاجعه می رود، در شرایطی که سرمایه داری جهانی شده باوج گندیدگی خود رسیده است که در آن شکاف ها و نابرابری ها بیداد می کند و بیش از نیمی از ثروت جهان در دستان 80 نفرمتمرکزشده که از ثروت سه ونیم میلیاردنفر فزونی گرفته است، ویرانی محیط زیست و سیاره زمین دارد به نقطه های غیرقابل بازگشت می رسد و هم چنان شاهدیم که قدرت های عمده آلاینده جهان برهمان سیاست ویرانگرانه خویش ادامه می دهند و مثلا هنوز هم دارند اساسا بر طبل پروژه های توسعه سوخت فسیلی و امثال می کوبند و کشوری مثل آمریکا تازه دارد واردچرخه تولید و صدور و توسعه سوخت فسیلی –نفت ماسه ها- می شود و یا جنگ افروزی و بحران انفجاری مهاجرت و تروریسم و ظهور گتوها وآپارتایدهای اجتماعی و نژادی در خودکشورهای سرمایه داری سرمی آورند ( فرانسه و سیاه پوستان آمریکا و.)، خوب اگر سوسیالیسم امروزه یعنی در شرایطی که جهان توسط سرمایه داری قبضه شده و چشم اندازآن تیره گشته است، بدیل نباشد پس می خواهد کی و کجا بدیل باشد؟ پس از نابودی و خرابی بصره؟! آن چه من گفته ام هم دراین مقاله و هم مثلا در مقاله با عنوان جنبش های جدید و پارادایم جدید، آن است که سوسیالیسم بدیل جهان سرمایه داری شده است و دردل همین شرایط که گندیدیگی سرمایه فراگیر شده و همه عرصه های زندگی را به کنترل خود گرفته و به کالائی کردن آنها مبادرت کرده است، دیگربحث گندیدگی یک بحث تئوریک نیست بلکه در متن زندگی اکثریب بزرگی از مردم جهان احساس می شود، و همین زمنیه های عیننی گام برداشتن به سوی جهانی دیگر و مناسبات دیگر را نه فقط ممکن که ضروری هم ساخته است. در این رابطه از یک کنش و رویکرد( که از آن در آن مقاله به عنوان هم تاکتیک و هم استراتژی یاد شده) یک تاکتیک واستراتژی دوجهی که از یکسو دردل همین مناسبات جهانی که بشدت هم ناموزون و نامتعادل است، نقطه به نقطه در هرکجائی که ممکن باشد و کنش گران چپ و ضد سرمایه داری در تکاپوهستند با تشکیل مجامع خودگردان و اشغال فضا و مکان ها هرجا که ممکن است به ایجاد مجامع خودبنیاد و خودگران مبادرت کنند. چنین روندی با تشدید شکاف ها و فلاکت اجتناب ناپذیرخواهد بود و براساس مناسباتی از نوع دیگر و از سوی دیگر به موازات آن بافشار از بیرون به سیستم و با استفاده ار شکاف های درونی نظام سرمایه داری از طریق به هم پیوستن شبکه ها و ایجادموج های بزرگ جنبشی برای تحمیل رفرم ها و اصلاحات مشخصی در عرصه های مختلف هم چون محیط زیست و...عمل کنند. ترکیب این دو حرکت مکمل می تواند راهگشای ما بسوی جهان دیگر باشد. وگرنه خزیدن بدورن ماشین نظام و تبدیل شدن به سازوکارهای سیستم هم اهرم فشار را کند می کند هم اهرم فشارواقعی را کند می کند مثل جنبش سیز واخرقرن بیستم که با جذب به درون سیستم و وزارت و امثال آن از نفس افتاد و هم البته در تناقض با محوراول کنشگران ضدسرمایه یعنی تشکیل مجامع خودگردان با اقدام مستقیم خود کارگران وزحمتکشان و شهروندان است.

درمورد سی ریزا از دوحال خارج نیست یا واقعا چپ ضدسرمایه داری است که وظیفه پیش برد آن را بردوش می گیرد یا آن که مثل صدسال گذشته وظیفه رفرم در سیستم یعنی بخشی از وظایف خودبورژوازی را متقبل می شود، کاری را که خود عناصربا اتیکت نظام بدلیل بی اعتباری توده ای و شکست هایشان قادر به انجام آن نیستند. خوب، در صورت دوم صرفنظر از هرعنوانی که رویش بگذاریم ، کارکردبورژوائی داشته و بخشی از آن است و باید با در نظرگرفتن همین واقعیت و مقابله با احساس هم ذات پنداری مردم با آن رفتارکرد و با آن به عنوان بخشی از سیستم و عاملی برای فشاربه سیستم و بخشی از شکاف های آن عمل کرد. مهم آن است که چپ و جنبش ضدسرمایه داری با داشتن امیدهای واهی در این بزنگاه مضمحل و آشفته نشوند و راه خود را گم نکنند. خلاصه آنکه فشار از بیرون برای رفرم درسیستم بشرط آنکه جنبش حرکت خود دربیرون از سیستم را فدای آن نکند می تواند مکمل همدیگر باشد. و نه هم چون گذشته ها که نافی همدیگر بودند

البته در رویکرد این نوشته قدرت ( قدرت جداشده از کنشگران هم چون انباشت قدرت و متناظربا انباشت سرمایه ) جفت جدانشدنی هستند و هردو به یکسان ماهیت سرمایه دارانه دارند. یعنی قدرت (جداشده و تفویض شده) غیرسرمایه دارانه نداریم و ذات قدرت و نشستن در ماشین ها برقراری نظم در سیستم است. بنابراین دوگانه برنامه و قدرت مطرح نیستند. یعنی خود قدرت هم برنامه و بخش مهمی از آن. چنانکه در برنامه سوسیالیستی قدرت و مقابله با قدرت جداشده و بورژوائی شده بخشی از برنامه است. با عرض پوزش که خیلی طولانی شد.

25. Januar um 11:35 · Gefällt mir

Asghar Izadi

روزبه عزیز،کاملا مشخص است که" اگر," من، ناظر به کدام نکته است: " اگر بپذیرم که یونان – و هر کشور دیگری- به تنهایی نمی تواند به" فراتررفتن از نظم مستقر(سرمایه داری)" در شرایط کنونی جهان سرمایه دست یابد". پس می بینی انچه را که تو درباره وضعیت جهان تحت سیطره سرمایه داری جهانی نوشته ای و یا این که سوسیالیسم بدیل سرمایه داری است ربطی به " اگر" من ندارد و فکر می کنم هر کس دیگری یادداشت من را بخواند جز باور به نفی سرمایه داری و باور به بدیل دنیای دیگر/ سوسیالیسم برداشت دیگری نخواهد کرد. بدین خاطر من از مقاله تو فقط بخش آخر را مورد نقد قرار دادم تا تناقض نهفته در آن را نشان دهم. اگر تو در پاسخ من می نوشتی که از یکسو، اولا سیریزا باید هدف فوری برنامه خود را گسست کامل از نظام سرمایه داری جهانی اعلام کند؛ ثانیا باعدم شرکت در انتخابات ،خواهان برپایی انقلاب وانحلال هرگونه قدرت دولتی در یونان شود و سخنی از هیچ دولت جایگزینی بمثابه قدرت سیاسی نمی تواندمطرح باشد؛ واز سوی دیگرنمی نوشتی " تحمیل برخی مطالبات و رفرم ها به سیستم و خنثی کردن فشارهای ترویکا واجداهمیت است."، آنگاه مقاله تو با تناقض همراه نبود. متاسفانه تو آنچه را که من در نقد نوشته ات یادداشت کردم دور زده وبی پاسخ گذاشته ای. من از کامنت بعدی تو این را می فهمم : نه به برنامه سیریزا؛ نه به انتخابات جاری و سیریزا ؛ پیش به سوی " تحمیل برخی مطالبات و رفرم ها به سیستم و خنثی کردن فشارهای ترویکا" ! برای یونان بمثابه یک کشور گذر به سوسیالیسم و نفی دولت ، " جفت جدانشدنی" ، می خواستی اما به پایین تر از رفورم سریزا تن می دهی.

25. Januar um 20:38 · Bearbeitet · Gefällt mir

Taghi Roozbeh

اصغرگرامی، با تشکر از نکته بینی، آن چه که من از اگر ... که با "پس آنچه می ماند همانا برنامه حزب چپ یونان سی ریزا است" فهمیدم چیزدیگری بود. اصراری هم برآن ندارم و آن چه که با صراحت بیشتری توضیح می دهی ملاک است. ولی دو نکته: اولا من بکرات جه درمتن مقاله و رویکردها و چه در این حاشیه نویسی ها تأکیدکرده ام که پیشبردبرنامه مستقل و تشکیل مجامع خودگران و مداخله دراداره زندگی تاحدممکن برای ساختن جهانی دیگر مهمترین کارکنش گران ضدسرمایه داری است (همان تاکتیک / استراتزی)و تأکید برهشدار نسبت به آفت هم ذات پنداری و ضرورت طرح تمایز با قدرت جدید هم برهمان اساس است. دوم آنکه به عنوان تاکتیک فرعی و مکمل و در انطباق با وظیفه نخست، تاکتیک فشاراز پائین و بیرون به دولت( ونه مشارکت درقدرت واداره سیستم) مطرح است. درشرایطی که توازن قوا و شرایط لازم برای غلبه بدیل هنوزفراهم نیست، استفاده از بازوی دوم اجتناب ناپذیراست. همیشه تاریخ چنین بوده و رفرم یعنی تحمیل مطالبات مردم ، بخشی از مبارزه بوده است و مکمل تاکتیک اصلی. مثلا اآیا باید به رژیم اسلامی برای آزادی زندانیان و لغوقصاص و اعدام و صدها موضوع دیگر فشارواردآورد یانه ؟ درمورد یونان آیا برای لغوریاضت اقتصادی که موجب کاهش فشاربه زحمکشان می شود فشاروارد آورد یا نه؟ با برای محیط زیست توسط حنبش ها و تشکل ها و افکارعمومی به دولت ها برای اتخاذتصممیات مثبت و مشخص فشارآورد آورد یانه؟ بدون این نوع فشارها نه مردم می توانند خود را بسیج و آماده برای نبردهای بزرگتر بکنند و نه حتی مبارزه ضد ضدسیستمی می تواند به بالد. تلقیق مطالبات کلان و خرد همیشه وجود داشته و خواهد داشت. مهم آن است که اآنها بیرون ازسیستم و سازکارها آن باشد و نه موجب مشارکت در قدرت که موجب مسخ آن ها می شود. لغوریاضت اقتصادی بدون آنکه سوارماشین دولتی بشوند می تواند در خدمت برداشتن گام های بعدی و مبارزه برای سوسیالیسم هم باشد که کنش اصلی است و این آن چیزی است که به گمانم در سراسرنوشته من مطرح شده و اگربقدر کافی صراحت نداشته باشد باید به آن صراحت داد. ولی بنظرم اگر بی اعتننا به مبارزه جاری و فشار به دولت بحران برای اجرای همان وعده های داده شده به مردم و این که سازش نکند مهم است. می تواند بستری برای فراتررفتن و تعمیق مطالبات در مقیاس توده ای و تقویت پایه های جنبش سوسیالیستی باشد، بدون آن که دست و پای خود را در پوست گردوی مشارکت در رتق و فتق سیستم بند کند.

26. Januar um 03:40 · Gefällt mir

Asghar Izadi

روزبه عزیز،1- من نه فقط با دو نکته ای که توضیح داده ای مخالفتی ندارم ، بلکه با آن همسو هستم و از لحاظ " ایدیولوژی" با این گرایش فکری همراه هستم که در جهان کنونی هر نوع دولتی هم ذات با سرمایه و در خدمت آن خواهد بود و سوسیالیسم در یک کشور و با دولت کارگری یک توهم است؛ یا جهان دیگر( سوسیالیسم) بالغو دولت وجود خواهد داشت، ویا با وجودهر نوع دولتی سیستم جهانی سرمایه داری را خواهیم داشت. 2- نوشته ای: "درشرایطی که توازن قوا و شرایط لازم برای غلبه بدیل هنوزفراهم نیست، استفاده از بازوی دوم اجتناب ناپذیراست"؛ از آنجا که من " غلبه بدیل" را نه در یک کشور بلکه در سطح جهانی ممکن می دانم ، پس نکته اصلی آن است که در شرایط امروز جهانی و در یونان که "توازن قوا و شرایط لازم برای غلبه بدیل هنوزفراهم نیست" آیا صرفا باید به " تاکتیک فشاراز پائین و بیرون به دولت( ونه مشارکت درقدرت واداره سیستم) مطرح است" بسنده کرد، و یا با مشارکت در دولت - بدون "هم ذات پنداری" با آن - می توان بازوی دوم را تقویت کرد و حتی برای " پیشبردبرنامه مستقل و تشکیل مجامع خودگران و مداخله دراداره زندگی تاحدممکن" بهره مند شد. فکر می کنم اختلاف نظر بین ما در این عرصه همانا نحوه برخورد با وضعیتی است هم چون شرایط کنونی یونان: از یک سو "توازن قوا و شرایط لازم برای غلبه بدیل هنوزفراهم نیست"؛ و از سوی دیگر برآمد جنبش مردم یونان تا سطح بلوک چپ سی ریزا! آیا مردم یونان می بایست به سیریزا و انتخابات پشت می کردند و به قدرت رسیدن مجدد راست و از آن بدتر به رشد جریان های فاشیستی یاری می رساندند؟

26. Januar um 10:24 · Gefällt mir

Taghi Roozbeh

اصغرعزیز! مسائل مهم و دشواری را در این چندخط مطرح ساخته ای که یکی رادیکالیزه کردن از درون دولت است و دیگری خطرفاشیسم و سومی این نکته که سوسیالیسم در یک کشورممکن نیست. که سعی کنم نظرخودم را در مورد آنها بطورخلاصه بیان کنم.

فکرمی کنم که چنین وضعیت های حساسی منحصربه فردنیستند. سالها پیش در فرانسه دقیقا بدلیل مقابله با فاشیستها پشت شیراک رفتند و سپس در برابرسازکوزی پشت اولاند رفتند و حالاهم بازهم شاهدیم که جریان افراطی راست خانم لوپن سربرآورده است ( که البته فقط اختصاص به فرانسه ندارد). حتی در کشورخودمان علیرغم تفاوت های بارز با اروپا دوم خرداد و 22 خرداد یعنی عروج روحانی مردم با همین ملاحظه بد و بدترعمل کردند. اما اگراین نوع تجارب را که قدمت طولانی در جهان دارند درنظربگیریم معلوم می شود که این نوع دست بدست کردن ها بخشی از چرخه قدرت و بازسازی آن در نظام های موجوداست. و همواره هم وجودخواهند داشت و نتیجه اش پیشروی بورژوازی و آچمزشدن جنبش های ضدسرمایه داری در معنای وسیع خود بوده است.

در موردیونان به گمان من برای چپ های ضدسرمایه داری دو خواست راهبردی و محوری وجود دارند. در و جه سلبی از نظراقتصادی همانا الغاء ریاضت اقتصادی است. در مورد وجه ایجابی یعنی جایگزین طبیعتا اختلاف اساسی هست. از نظرسی رزا براساس مواضع اعلام شده اش یک طرف سیاست موسوم به رشداقتصادی است که جایگزینی سرمایه دارانه است برای وضعیت و از طرف دیگرسیاست تشکیل مجامع خودگردان و با جهت گیری سوسیالیستی به معنی اداره امورات زندگی در سطوح خرد و کلان زندگی براساس نیازها توسط خود بی شماران . محوردوم دولت سالاری است در برابراصل اشتراکی کردن قدرت و باصطلاح خودحکومتی و نه دگرحکومتی قراردارد. اما مشکل عمل از درون دولت آن است که قدرت وقتی ازمردم و کنشگران جدامی شود بناگزیر بورژوائی و سرکوبگرمی گردد و اولین دستورکارش نهادی ساختن و تثبیت خوداست که این خود چیزی جز شروع سرکوب جنبش و مردم (اخگرسوزان خودفرمانی و خودرهانی آن) نیست. گرچه مردم ممکن است تحت شرایط سخت و کمبود آگاهی و توانائی بالفعل خود، سرمست از پیروزی و همذات پنداری خود با دولت جدید باشند. بنابراین زدودن این همذات پنداری با دولت جدید مستلزم رجعت قدرت به منشأ اصلی خوداست. دوم آن که الزامات عمل با ورود به ماشین دولتی در یونان و... و در نظرگرفتن بندناف اقتصادآن با منظومه اقتصادجهانی و بطورمشخص اتحادیه اروپا با چنان اهرم های نیرومندی درهم تنیده شده است که راهی جز نوعی سازش و همراهی برای آن ها که سواراین ماشین می شوند نمی ماند و این یعنی پشت کردن به مردم و مطالباتشان که برای نیروهای ضدسرمایه داری و رادیکال در حکم انتحار است. والبته ناگفته نماند که هه این ها باصطلاح از تبعات ورود به قدرت است. از سوی دیگر تجربه فرانسه یعنی رشد فاشیسم به عنوان حزب ترازاول در دوره اولاند که برای منزوی کردن راست صورت گرفت و یا می گیرد، نشان می دهد که حتی پاسخ درستی به آن ادعا که بیشترتوجیه کننده پیوستن به بساط بازی نظام مستقربوده است ندادها. از قضا منشأ رشدفاشیسم به دلیل عملکرد بلوک قدرت و برآورده نشدن وعده ها و انتظارات از یکسو و ایفاء نقش اپوزیسیونی توسط راست های افراطی از دیگرسو بوده است ( و چپ ها نیز عموما از دولت اولاند دربرابرجناح دیگر حمایت قاطع کرده بوده بودند...)

27. Januar um 03:52 · Gefällt mir nicht mehr · 1

Taghi Roozbeh

آن ها که در قدرت هم هستند عموما بدلیل بیلان کارشان و ازدست دادن اعتبارتوده ای ایشان پائین کشیده می شوند و فراکسیون های جدید بورژوازی سواربرنارضایتی عمومی و ضعف کنشگران چپ و ضدسرمایه عروج می کنند و در اصل همان برنامه های ضدمردمی و دیکته شده را پیش ببرند. جنبش کارگری و یا ضدسرمایه داری که وارد این بازی می شود متشتت و پراکنده و منفعل می شود که این خود عرصه رای برای تاخت و تاز شبه فاشیست ها فراهم می سازد. علاوه برآن، عروج فاشیسم به معنی بحران سرمایه داری در فازجهانی شدن و شتاب پیداکردن فرایندعبور از دولت ملت هاست (که تشکیل اتحادیه اروپای سرمایه داران یکی از مصادیق آن است) و مسائلی که برمی انگیزد. فاشیسم فاقد پاسخ به بحران و معضلات روندجهانی شدن است و نمی تواند رو به رشد وبالنده باشد ودر حقیقت بیان شکافی عمیق در صفوف بورژوازی است. این که نیروهای ضدسرمایه داری بخواهند در کناربخش دیگربورژوازی جهانی که خودمسبب اصلی عروج فاشیسم است قراربگیرند رویکردی سنجیده نیست و به معنای یاری رساندن به نجات سرمایه داری برای عبوراز گردنه بحران است. در جنگ بین بلوکهای سرمایه که همدیگر را بازتولید می کنند درست آن است که نیروهای ضدسرمایه داری از این شکاف ها برای پیشروی خود و نه زیرچتر جناح دیگر از بورژوازی سود جویند. خلاصه آنکه فاشیسم که باشعارتقویت دولت های ملی و خارجی ستیزی به میدان آمده است چون برخلاف روندجهانی شدن سرمایه است، اگرهم بفرض به قدرت برسد قادر به تثبیت خود نیست و به سرعت رسوا و منزوی می شو. اساسا برای چپ و جنبش های ضدسرمایه داری سرمایه داری به مرحله گندیدگی رسیده و کل آن را باید به مبارزه طلبید و گرنه جبهه ضدفاشیسم فرجه ای برای گریز بورژوازی که مسئول همه این وخامت هاست فراهم می شود . البته می دانم که این ملاحظات درمورد سی ریزا با دلیل برداشت های مختلف از عیارچپ و رادیکالیسم آن که بی تردید قضاوت دقیق پیرامون این عیار تنها در پراتیک مشخص می شود اما خطوط برنامه ای و روند رشد این جریان متأسفانه عیاررقیق ترشدن بارضدسرمایه داری آن را نشان می دهد و مشخصا یک جریان ضدریاضت اقتصادی است. البته هیچگاه نمی توان یک احتمال ضعیف را یعنی ااین امکان را که درکشاکش تحولات یونان را که سی ریزا رادیکالیزه شود و مسیرضدسرمایه داری را به پیماید که در برخی مطبوعات امکان چاوزی شدن الکسیس اسپیراس را مطرح می کنند نمی توان بالکل منتفی دانست. که در آن ممکن است مبارزه علیه سرمایه و میدان دادن به جنبش ها در پائین برای پیشروی درحوزه های اجتماعی و اقتصادی منجر به شکل گیری مجامع خودگردانی و خودمدیریتی وسیع گردد. در چنین شق فرضی که به گمان من احتمال آن ضعیف است، بدیهی است که رویکرد دیگری از سوی کنشگران ضدسرمایه داری را طلب می کند. بخش اول

با این همه باید توجه داشت که اگر کنشگران ضدسرمایه داری تحت هیچ شرایطی وظایف راهبردی و برنامه ای خویش را به عنوان موقعیت های تاکتیکی نظیربد و بدتر کنارنه نهند و البته از جنبه های مثبت تحولات غافل نشوندو از برخوردهای سکتاریستی و مطلق گرائی سیاه و سفید کردن ها به پرهیزند، فرصت های مناسبی برای ایفاء نقش مهم تر در برابرسرمایه داران فراهم می شود و بفرض در صورت عروج فاشیسم بدلیل شکاف عمقی در بلوک بورژوازی و مبارزه قاطع تر چپ ها با آن آن ها حتی این شانس تقویت هم می شود. بنظرم نباید از ترس مرگ- آمدن فاشیسم- که به نوعی تضعیف و بحران بورژوازی جهان گسترخواهد بود زیاد نباید هراس به خود داد و برنامه خویش را عوض کرد. چون اکنون با دوران دهه های چهل تفاوت دارد. با این همه این به معنی دست کم گرفتن مبارزه جدی علیه فاشیسم نیست. برعکس در سطح جامع جبهه ای را باید علیه آن گشود و جناح بورژوای جهان گستر را بدلیل لاس زدن و مماشات با فاشیسم موردافشاء قرار داد....

27. Januar um 03:53 · Gefällt mir nicht mehr · 1

Taghi Roozbeh

درمورد رأی دادن به سی ریزا: بنظرمن چپ و مدافعان ضدسرمایه داری باید در هرحال برنامه خود وفادارباشند یعنی در راستای دوخواست محوری فوق همواره آن ها را پیش ببرند و به مردم و جامعه هم آن را پیشنهاد بدهند و حتی به تحقق آن در مناطق و کارخانه ها و حوزه های دیگرزندگی تا جائی که ممکن است و می توانند مبادرت ورزند. در حالی که می دانیم رأی دادن به سی ریزا، یعنی نه فقط رأی دادن به لغوریاضت اقتصادی که که موردنظرچپ هم است، بلکه هم چنین به معنی آری به سیاست رشدسرمایه دارانه است که این خود به معنی معلق کردن برنامه خودچپ و مدافعان ضدسرمایه داری است. پس بهترین حالت آن است که مردم رأی دهنده در گام نخست باین آگاهی برسند که حمایت خود را به طورمشروط و همراه با طرح مطالبات خود انجام بدهند و چک سفید به هیچ کس ندهند. اگرمردم بفرض براساس برنامه چپ های ضدسرمایه داری و طرح مطالبات خود به این نتیجه برسند که رأی ندهند معلوم میشود که خود آنها به قدر کافی واجداین آگاهی و توانائی هستند که نقش آفرینی کنند و اگر رفتند و بدون شرط رأی داند، خوب در متن تجربه خود احتمالا به نادرستی و خوش بینی زیاده از حد خود و به درستی رویکردنیروهای ضدسرمایه داری پی خواهند برد. بنظرم لازم نیست که همه حتما یک تاکتیک داشته باشند. چرا که هویت چپ ها با برنامه ایجائی اشان تعریف می شود و نه فاکتورگرفتن از آن و لاجرم منحل شدن در هویت هژمونی حاکم بر جنبش. مهم آن است که ضمن طرح بدیل خود در برابربحران موجود، برخوردسکتاریستی هم با جنبه های مثبت تحولات صورت و فرصت هائی که از قبل آن فراهم می گردد صورت نگیرد.

 

امیدوارم که باین مسأله که آیا از درون دولت امکان رادیکالیزه شدن وجود دارد یا نه پاسخ داده باشم. یعنی این پاسخ را که اولا نفس جدائی قدرت از بدنه و در شکل تفویض شده اش خودنقض غرض است و به معنی مشارکت درنهادی شدن قدرت بیگانه و استقرارنظم سرمایه دارانه و پی آمدهای آن از یکسو و نادیده گرفتن پیوندهای ارگانیک سرمایه جهانی شده، اقتدارتعیین کننده نهادهای فراملی و اهرم فشارنیرومند متعلق به آن از سوی دیگر. ولی بیرون از دایره قدرت تحت سیطره سرمایه داری جهانی شده بدون توجه به مرزهای جغرافیائی اقتصادی و سیاسی که خود در حال فروریزی است (و اساسا بحث سوسیالیسم در یک کشور که ناظربر دوران دولت- ملت ها بود بلاموضوع شده است)، و سرمایه داری به معصل اکثریت عظیم جمعیت جهان تبدیل شده است، بسترمناسب و بالقوه ای علیه کالائی کردن همه امورات زندگی وجود دارد که در هرنقطه و درهر گوشه این جهان برای اداره امورات زندگی توسط شهروندان و مداخله و مشارکت مستقیم آنها گام هائی را درجهت سوسیالیسم و غیرکالائی کردن امورات زندگی (تولید و کار برای مصرف و نه بازار و سود) ( تحقق خرده بدیل ها در گوشه گوشه جهان) و در همبستگی با یکدیگر برداشت. این امید و امکان نه آرزوی صرف که حاصل ورود به عصرسرمایه داری جهانی شده به بن رسیده با استفاده از دست آوردهای انقلاب سوم صنعتی است.. شروع سوسیالیسم در کشورمشکلش تصرف قدرت دولتی بود مسائل ناشی از آن که اکنون بلاموضوع شده است. اکنون باید از نقطه دیگری در بسترجامعه و طبقه جهانی زحمت و با این اگاهی تاریخی که دولت نمی تواند اهرم پیشروی سوسیالیسم باشد همانطورکه خودت هم مطرح کرده ی، حرکت کرد که البته این نیز معضلات و مسائل خود را دارد که تنها در متن پراتیک اجتماعی می توان پاسخ های درخوری برای پیداکرد. با پوزش از طولانی شدن این پاسخ!

27. Januar um 03:53 · Gefällt mir nicht mehr · 1

Asghar Izadi

روزبه گرامی، تو زحمت می کشی و توضیحات مفصلی درباره نکاتی می نویسی که من نمی توانم خودم را و یادداشتم را مخاطب آن بدانم. ادامه بحثی را که با مفاله تو شروع کردم ، به هیچوجه به مسایل مربوط گزین "بد و بدتر"؛ "جبهه ضد فاشیستی"؛ "رادیکالیزه کردن دولت "و...نبوده ونیست. شاید زبان الکن من در نوشتن سبب می شود که تو وقت زیادی را صرف پاسخ به نکاتی کنی که من خود را مخاطب آن نمی بینم و یا به بحث جاری ما مربوط نمی شود. و من فکر می کنم نه فقط نکات مربوط به ایران و فرانسه در ارتباط با وضعیت کنونی یونان قیاس مع الفارق است، بلکه هیچ گونه ربطی با بحث من ندارد. مخاطب تو (من) هم با منابع تئوری- نظری تو آشنایی دارد و هم در چند سال گذشته از طریق خواندن برخی از نوشته های تو، تغییرات و گرایش فکری تو را دنبال کرده است و از آن مطلع است. من در یادداشت های قبلی به گرایش "ایدئولوژی/استراتژی" خودم به عنوان یک چپ وفادار به ایده کمونیسم و ایده انقلاب اجتماعی اشاره کرده بودم و همچنین گسست از "سوسیالیسم قرن بیستم و دولت و حزب و..." و اشاره به فاشیسم در یونان ویا اسپانیا ناظر برآن بوده که در پاسخ به بحران حاد سرمایه داری در این کشورها ما نه با یک جنبش قدرتمند فاشیستی بلکه خوشبختانه با برآمد یک جنبش طبقاتی- اجتماعی ضد سرمایه داری- و یا حداقل ضد نئولیبرالیسم- که حول سی ریزا و مشابه آن در اسپانیا همراه شده است، مواجهیم. پس می بینی مساله موضوع "بد وبدتر" در ایران و شیراک و ماری لوپن ویا همچنین اولاند و سرکوزی در فرانسه در میان نیست.

می دانم که تو به درست یا به به خاطر دور زدن، پرسش "سوسیالیسم در یک کشور" را کهنه می دانی؛ قصد من هم در اشاره به این پرسش نه بحث درباره آن ، بلکه درگیر شدن با این پرسش واقعی و بالفعل در پرتو نمونه کنونی یونان بود که تو نوشته بودی: ""درشرایطی که توازن قوا و شرایط لازم برای غلبه بدیل هنوزفراهم نیست، استفاده از بازوی دوم اجتناب ناپذیراست". فقط و تمامی بحث – و تاکید می کنم فقط و تمامی بحث- برای شکافتن و پاسخ به این بغرنجی وضعیت است. فکر می کنم وقتی می نویسی " توازن قوا و شرایط لازم برای غلبه بدیل هنوزفراهم نیست" منظور تو هم در سطح جهانی است و هم مشخصا شرایط کنونی یونان را در آستانه انتخابات مدنظر داری؛ و من از آن بغرنجی رابطه میان استراتژی(غلبه بدیل) و تاکتیک (برخورد با انتخابات) را می فهمم. در نوشته قبلی با توضیح " استفاده از بازوی دوم" مساله پاسخ به انتخابات را دور زده بودی. اما در نوشته بعدی نکاتی را دراین باره توضیح داده ای که به آن می پردازم. در ابتدا از بررسی و قضاوت درباره سی ریزا هم می گذرم که آیا "ایدئولوژی" و برنامه سیاسی سی ریزا " مشخصا یک جریان ضد ریاضت اقتصادی" است و یا یک جریان ضد سرمایه داری است که در نگاهش به سوسیالیسم، وجود دولت را همچنان ضروری می داند، بهرحال در اینجا موضوع بحث من نیست. یک نکته را هم اشاره کنم و به بحث اصلی بپردازم؛ این که حزب کمونیست یونان گویا به خاطر وفادار ماندن به برنامه ضد سرمایه داری و انقلاب سوسیالیستی به عنوان نیاز بالفعل پاسخ به شرایط کنونی یونان از سی ریزا حمایت نکرد اما در انتخابات شرکت کرد نشانه "دم خروس" است.

ادامه...

27. Januar um 15:10 · Gefällt mir

Asghar Izadi

برگردم به بحث اصلی؛ هر چند می نویسی با پیروزی سی ریزا و به دنبال آن : "به احتمال ضعیف... ممکن است مبارزه علیه سرمایه و میدان دادن به جنبش ها در پائین برای پیشروی درحوزه های اجتماعی و اقتصادی منجر به شکل گیری مجامع خودگردانی و خودمدیریتی وسیع گردد"؛ اما متاسفانه بر مبنا یک نگاه منجمد به موقعیت های تاکتیکی صرفا یک موقعیت تاکتیکی می شناسی: انتخاب بین "بد و بدتر" ! آیا نمی توان موقعیتی را دید که انتخاب بین موقعیت "نسبتا خوب" واز دست دادن یک فرصت باشد؟ پاسخ به بغرنجی تاکتیکی در شرایطی که " توازن قوا و شرایط لازم برای غلبه بدیل هنوزفراهم نیست" از درون چنگ زدن به انتخاب "نسبتا خوب"، موقعیتی که نه فقط در راستای ضد بدیل نیست، بلکه می تواند در راستای آن و پاسخ هایی برای پرسش های آن باشد، شرایطی که خود بدیل (سوسیالیسم قرن بیست و یکم، نوع نوین سازمانیابی جنبش های اجتماعی و سیاسی در مقابل اتحادیه ها و احزاب قرن بیستمی و...) هنوز پاسخ های لازم را نگرفته است. همان اندازه که جنبش زاپاتیستی؛ جنبش کوبانی؛ پیروزی های انتخاباتی چپ در برخی از کشورهای آمریکای لاتین تجربه های گران بهائی برای فهم "بدیل" فراهم کرده و می کنند، تجربه سی ریزا در قدرت هم می تواند راهگشا این فهم باشد. من می توانم با همه ملاحظاتی که پیرامون "در مورد رای دادن به سی ریزا" نوشته ای همراه شوم برای آن که تناقضی را که تمامی بحث خودم را با تو از آنجا آغاز کرده ام بهتر نشان دهم: من به رغم و با حفظ – تاکید می کنم به رغم و با حفظ - تمامی آنچه که تو به عنوان هویت چپ و برنامه ایجابی می شناسی و به آن باور داری در این انتخابات معین یونان شرکت و فعالانه یرای پیروزی سی ریزا تلاش می کردم؛ و حتی اگر در موقعیت سی ریزا بودم و مردم را با برنامه ضد سرمایه داری و انقلاب اجتماعی و خود مدیرتی و...همراه بودند، شرکت در انتخابات و پیروزی در آن و کسب قدرت سیاسی را ناقض باور به "تغییر جهان بدون کسب قدرت سیاسی" نمی دانستم، چرا که این امر از الزامات واقعی پذیرش این حکم است: " توازن قوا و شرایط لازم برای غلبه بدیل هنوزفراهم نیست"! و این پاسخ من به این بغرنجی میان استراتژی و تاکتیک است. من فکر می کنم تو تردید داری که آیا می بایست در انتخابات شرکت و به نفع سی ریزا رای دهی و اگر در موقعیت سی ریزا می بودی یا مردم را به قیام دعوت می کردی به رغم آن که باور داری که " توازن قوا و شرایط لازم برای غلبه بدیل هنوزفراهم نیست" ؛ و یا به خاطر مغایر دانستن انتخابات معطوف به قدرت سیاسی و شرکت در دولت "با هویت و برنامه ایجابی چپ" صحنه انتخابات را به دشمنان مردم وا می نهادی! آیا راه و تاکتیک دیگری می شناسی؟ البته منظورم چنین نکاتی نیست: " با این همه باید توجه داشت که اگر کنشگران ضدسرمایه داری تحت هیچ شرایطی وظایف راهبردی و برنامه ای خویش را به عنوان موقعیت های تاکتیکی نظیربد و بدتر کنارنه نهند و البته از جنبه های مثبت تحولات غافل نشوندو از برخوردهای سکتاریستی و مطلق گرائی سیاه و سفید کردن ها به پرهیزند، فرصت های مناسبی برای ایفاء نقش مهم تر در برابرسرمایه داران فراهم می شود... پس بهترین حالت آن است که مردم رأی دهنده در گام نخست باین آگاهی برسند که حمایت خود را به طورمشروط و همراه با طرح مطالبات خود انجام بدهند و چک سفید به هیچ کس ندهند. اگرمردم بفرض براساس برنامه چپ های ضدسرمایه داری و طرح مطالبات خود به این نتیجه برسند که رأی ندهند معلوم میشود که خود آنها به قدر کافی واجداین آگاهی و توانائی هستند که نقش آفرینی کنند و اگر رفتند و بدون شرط رأی داند، خوب در متن تجربه خود احتمالا به نادرستی و خوش بینی زیاده از حد خود و به درستی رویکردنیروهای ضدسرمایه داری پی خواهند برد."

27. Januar um 15:12 · Gefällt mir

Taghi Roozbeh

بنظرم بحث به جای خوبی و نتیجه بخش رسیده و اختلاف بین این دو نظرکاملا روشن شده است: کسانی که آگاهانه به سی ریزا رأی داده اند اولا به سیاست رشداقتصادی در برابرریاضت اقتصادی هم رأی داده اند . عدم توازن قوا، توجیه کننده رأی به رشدسرمایه دارانه می گردد مگر آنکه آن رای بفرض مشروط می بود. ثانیا اگرعدم تصرف یا شرکت در ماشین دولتی برای چپ رادیکال نوین یک پرنسیب بوده باشد، بدلیل توازن نیرو و فقدان بدیل و موقعیت تاکتیکی مجاز دانسته می شود که بزعم من هم به معنی نقض هویت سرمایه دارانه و تناقض بارز بین آن و تاکتیک گزین شده است.

27. Januar um 16:57 · Gefällt mir

Taghi Roozbeh

متأسفانه دستم خورد و مطلب ارسال شد بدون آن که این جمله را بتوانم اضافه کنم. خلاصه آن که تو تناقضی نمی بینی و من تناقض می بییم. درعین حال با اضافه کنم که ضمن پیشبردمواضع مستقل خودمان می توانیم و باید از جنبه های مثب آن بدون شرکت در قدرت و یا توجیه آن دفاع کرد. یک دفاع و حمایت مشروط و همراه با انتقاد و فشار از پائین .تا زمانی که چنین جنبه های مثبتی وجود داشته باشد.

27. Januar um 17:04 · Gefällt mir

Asghar Izadi

با سلامی برای پایان این دور بحث، من هم فکر می کنم بحث خوب و نتیجه بخش بود هر چند که می تواند جمعبندی هریک ما از آن متفاوت باشد. "عدم توازن قوا" نه در حد و قواره تاکتیکی، بلکه در گستره ای جهانی و استراتژیک است واین امر نه توجیه کننده " رأی به رشدسرمایه دارانه" بلکه بیان بغرنجی شرایطی است که یک نیروی عظیم اجتماعی در آستانه پیروزی انتخاباتی با آن مواجه می شود؛ و تا زمانی که پاسخی برای گسست از سرمایه داری جهانی برای نمونه و شرایط کنونی یونان نداشته باشیم نمی توانیم پیروزی انتخاباتی و تصرف دولت توسط یک نیروی ضد سرمایه داری را بمعنای نقض هویت ضد سرمایه داری آن نیروی سیاسی بدانیم و می تواند در صورت وفا داری به جنبشی که از آن فرا روئیده است حتی به آن یاری رساند. هیچ توهمی نباید داشت که این امر حداکثر می تواند رفورمهایی در سرمایه داری یونان باشد واما در شرایط کنونی از آن گریزی نیست! نه "رای بفرض مشروط" و نه " یک دفاع و حمایت مشروط همراه با انتقاد" پاسخ به وضعیت نیست؛ بغرنجی شرایط فراتر از آن است و این نوع " مشروط، حمایت، انتقاد" می تواند توجیه و پوششی برای فقدان وظیفه باشد که آن را وفا داری به پرنسیپ عدم تصرف وشرکت در دولت برای "چپ رادیکال نوین" می داند. فکر می کنم پرسش بغرنجی که در بحث ما بوجود آمد صرفنظر از نگاه هریک از ما به آن بعنوان یک پرسش مهم چپ نو فادار به کمونیسم باز است. موفق باشید.

28. Januar um 17:44 · Bearbeitet · Gefällt mir

Taghi Roozbeh

بله بحث خوبی بود. با توجه به داغ بودن مسأله یونان آن را در سایت خودم درج و به برخی سایت هاهم ارسال می کنم. خسته نباشی.

28. Januar um 14:57 · Gefällt mir nicht mehr · 1

Piran Azad

اصغرو روزبه عزیز . اگر چه با تاخیر ، چند نکته به نظرم می رسد برنامه سی ریزا در این انتخابات:تخفیف گرفتن بدهی های 320 ملیون یورویی یونان، لغو کاهش حقوق بازنشسته گان، یارانه به درآمدهای کمتر از 700یورو، سوبسید برق به 300000 خانوار کم درآمد، افزایش حداقل حقوق از 586 به 751 یورو، (این سه فقره و چیزهای شبیه آن معادل 12 ملیارد یورو است که میخواهند از صندوقهای اروپا کمک بگیرند) ، توقف اخراج کارمندان(تعدیل نیرو)، مبارزه با فرار مالیاتی سرمایه داران و فساد و پارتی بازی در دولت، توقف خصوصی سازی بنگاه های دولتی و پس گرفتن پاره ای از آنها(در این مورد حتی دولت ساماراس هم نتوانست همه برنامه خصوصی سازی ترویکا یعنی فروش 50ملیاردی را عملی کند و فقط 11 ملیارد بسنده کرد). این برنامه ضد نیولیبرالیستی بسته به میزان پیشروی، رفرمهایی درزندگی غیر قابل تحمل بخش بزرگی از مردم یونان در چارچوب مناسبات اجتماعی کنونی خواهد بود. سیریزا برای تشکیل دولت مجبور به اءتلاف با حزب «یونایهای مستقل» شده است که یک جریان دست راستی و محافظه کار است که به شدت مخالف تصرف بنگاههای خصوصی توسط کارکنان ، مخالف مهاجرین و پناهندگان و حقوق اجتماعی هم جنسگرایان وغیره اند و هوادار آموزش بر مبنای آیین مسیحیت ارتودکس است .فقط در برنامه ضد ریاضت اقتصادی با سریزا مشترک است. و این اولین مانع پیشبرد برنامه های آنست.اتحادیه اروپا و آلمان با کاهش بدهیهای یونان مخالفند و دستیابی به آن آسان نیست خود الکس سیپراس هم در هفته های اخیر قدری نرم شده. فشار خارجی و فشار طبقه حاکم و نهادهای سیاسی آن بر روی سریزا بالا ست. تنها عاملی که میتواند همین رفرمها را به پیش راند فشار جنبشهای اجتماعی برون پارلمانی(بیرون سیستمی)است که در یک سال گذشته بیشتر مصروف سیریزا شده . در هر حال وضعیت سیریزا دنباله ای در وضعیت حزب "پودِموش" اسپانیا دارد که بیش از سیریزا هم با جنبشهای 2011مرتبط بوده و هست و حالا یکی از بیشترین رای ها را در افکار سنجی ها دارد و بعداز آن هم در پرتقال و ایتالیا. و اینهمه بحران بیشتری برای اتحادیه اروپا که برنامه نیولیبرالیستی آن به همراه بقیه جهان از 2008 به گل نشسته ببار خواهد آورد. ادامه

29. Januar um 14:41 · Gefällt mir nicht mehr · 1

Piran Azad

همانطور که هردوی شما بنظرمن بدرستی گفته اید تغیر سیستم سرمایه داری و گذر به دنیای دیگر از بالاو با دولت و نهادهای سیاسی سیستم و مناسبات اجتماعی حاکم دست یافتنی نیست چرا که این نهادها برمبنای منطق مناسبات حاکم شکل گرفته و منطبق برآنند و آنرا پیش میبرند. تجربه بیش از یک قرن اخیر هم شان داده آنچه که از طریق دولت امکان پذیر است چیزی بیش از رفرم نیست. در بیش از دو دهه اخیر همین تجربه به شیوه دیگری تکرار شده. که این سوال همیشه مطرح را پیش آورده که آیا از طریق دولت فرصتهایی بوجود نمی آید و یا از اینراه تجربه ای برای روشن کردن مسیر حرکت بسوی دنیای دیگر بدست نمی آید. از نظر من "فرصت" در هر حرکت سیاسی به معنی ایجاد فضا برای گسترش فعالیت انسانها برای توانا شدن جهت بدست گرفتن سرنوشت خود بطور مستقیم و متکی شدن به خود و نه به نیرویی بر فراز سر خود است.و از این منظر نگاه وبررسی می کنم.البته جنبه های دیگر هم بویژه در شرایط معیین مطرحند اما برای تغییرمناسبات اجتماعی حاکم بر جهان این جنبه برایم تعیین کننده است. با این نگاه تجربه های این دو دهه را چنین می بینم نیروهای سیاسی واحزاب این تجربه دو گونه بوده اند. نیروهایی که از درون جنبشهای اجتماعی سر برآوردند و به قدرت دولتی رسیدند. مانند کنگره ملی آفریقا و حزب کمونیست در آفریقای جنوبی، حزب کارگر برزیل، جنبش بومیان بولیوی(جنبش بسوی سوسیالیسم). که سیریزا و بیش از آن پودِموش اسپانیا هم بلحاظ رابط با جنبشهای اجتماعی در این دسته می گنجند. نوع دیگر، حرکت چاوز است که از طریق مستقیم به قدرت رسید و بعد از آن برای حفظ خود بسوی جنبش آمد. حاصل هر دو نوع مجموعه ای از رفرم بود. اما در مورد "فرصت" تفاوتی دارند. در نوع اول ، هر سه نیرویی که به قدرت رسیدند ،به ویژه در برزیل و آفریقای جنوبی بسیاری از فعالین جنبشها را علاوه بر اعضا و کادرهای خود بطور مستقیم وغیرمستقیم به استخدام دستگاهای دولتی در آوردندو جنبشها را از نسلی از فعالان آن خالی کرده و فعالیتها را کند و یا همسو باسیستم کردند.سالها طول کشید تا دوباره اثرات این ادغام خنثی و جنبش حاشیه نشینان در آفریقای جنوبی علیه کنگره ملی بشورد و اتحادیه فلزکاران به دلیل نافرمانی از کوساتو اخراج شود و بدنبال متحد شدن با جنبشهای اجتماعی و پی ریزیزی نیروی جدیدی در مقابل کنگره ملی باشد. یا در برزیل جنبش بی زمینان از سالها پیش خرج خود را از حزب کارگر جدا کند و بعد از 2002جنبشهای برزیل بی رمق شوندو یک دهه طول بکشد تا خود را ترمیم کنندو اتحادیه سراسری کارگری که هنوز با حزب است در جنبش دو سال پیش فلج شود.در بولیوی بخش بزرگی از بومیان بدلیل ادامه برنامه توسعه اقتصادی و تجاوز به حریم محیط زیست با دولت مقابله کنند و وزیر محیط زیست که از فعالان جنبش بود و نقش زیادی در تهیه منشور «حقوق مادرمان زمین» در کنگره جهانی مردمی در بولیوی داشت از کار کناره گیری کند. البته در برزیل برای مدت کوتاهی امکاناتی بوجود آمد که کمک زیادی به راه افتادن سوسیال فوروم جهانی کرداما لطمات جنبشهای برزیل که کانون مبارزه بود سنگین شد. حالا هم که دیلما رسف با گماردن آقای لوی ،یعنی کسی که معمار اقتصاد نیولیبرال قبل ازدولت لولا بود،در مقام مسولیت اقتصاد برزیل آب پاکی را رو دست همه ریخت. در نمونه ونزویلا چون جریان چاوز بعداز کودتا به حمایت نیاز داشت بسوی جنبشها رفت و برای دوره ای فضای فعالیت آن‌ها گسترده شد موضوع بعدی مسیر مبارزه ست که به نظرم دردرون وعلیه وبه ماورای سرمایه داری است بطور همزمان و نه مرحله‌ای . و با عبور از چارچوب های سیستم سیاسی حاکم که مشخصه آن دولت-ملت است. مبارزه‌ای عملی برای ساختن آلترناتیو با نفی منطق مباسبات اجتماعی سرمایه داری، مثال : آنچه که زاپاتیستا میکنند، آنچه که درشبکه و جنبش وسیع «تولید واستفاده مشترک» ( کامان پروداکشن ، پی یر 2 پی یر پروداکشن ) میکنند،آنچه که مردم کوبانی و روژآوا اخیراً کرده و میکنند. و مرتبط کردن همه آن‌ها به هم در ماورای دولت-ملت . و بالاخره عمل ومبارزه مستقیم علیه سیستم سیاسی برای مطالبات و ایجاد فضای مناسب حرکت جنبشهای اجتماعی. بحثی اگر در باره توازن قوا و مطالبی از این دست باشد من آنرا در وسعت و غلبه یافتن مناسبات اجتماعی آلترناتیوی که در حال ساخته شدن است می‌بینم نه در توازن قدرت بین دولت حاکم و اپوزیسون آن اگر چه بخش بزرگی از مردم پیرو این اپوزیسون باشند. حالت اخیر در براندازی یک حکومت(به ویژه نوع استبدادی آن که خود زمینه عصیان را آماده می کند) کارایی دارد. برای تغییر مناسبات اجتماعی سرمایه داری، توانا شدن ما یعنی اینکه بپذیزیم که خودمان می‌توانیم و باید مستقیمن امورات جمعی را تعیین کنیم و پیش ببریم ضرورت دارد و کسب این توانایی و غلبه برضعف از طریق شرکت در ساختن مناسبات آلترناتیوو شناختن و یافتن راها و حل مشکلات آن ولمس برتری آن بر مناسبات حاکم کنونی حاصل می شود. واین یک پروسه است با فراز ونشیب های بسیارو درگیری با سیستم حاکم . و البته بسیارچیزهای دیگر که نمی دانم

29. Januar um 14:42 · Gefällt mir nicht mehr · 1

Asghar Izadi

سلام دکتر پیران عزیز، بسهم خود سپاسگزارم که در این بحث شرکت کرده ای. فعلا بحث مربوط به براندازی حکومت نوع استبدادی را کنار بگذاریم همان گونه که تو هم فقط اشاره ای به آن کرده ای و از آن گذشته ای. همان طور که تو بیان کرده ای "آنچه که از طریق دولت امکان پذیر است چیزی بیش از رفرم نیست" ؛ و این بدان معنا است که از طریق هر نوع دولتی نه می توان سیستم سرمایه داری را برانداخت و نه امکان خود حکومتی میسراست. و همانطور که نوشته ای "مسیر مبارزه ست که به نظرم دردرون وعلیه وبه ماورای سرمایه داری است بطور همزمان و نه مرحله‌ای . و با عبور از چارچوب های سیستم سیاسی حاکم که مشخصه آن دولت-ملت است. مبارزه‌ای عملی برای ساختن آلترناتیو با نفی منطق مباسبات اجتماعی سرمایه داری" . من این نظر تو را این طور می فهمم که اصلا مسیر مبارزه اپوزیسیونی، شزکت در هرنوع سیستم انتخابات پارلمانی و پیروزی برای گرفتن " قدرت" سیاسی و یا بلوک حکومتی، انحرافی و هدر دادن نیرویی است که باید در جهت و صرف " مبارزه‌ای عملی برای ساختن آلترناتیو با نفی منطق مباسبات اجتماعی سرمایه داری" شود. این نگاه بغرنجی بحث "درشرایطی که توازن قوا و شرایط لازم برای غلبه بدیل هنوزفراهم نیست، استفاده از بازوی دوم اجتناب ناپذیراست"، که نکته کانونی بحث من و رفیق روزبه است، کلا خارج از متن " عبور از چارچوب های سیستم سیاسی حاکم که مشخصه آن دولت-ملت است" می داند و بحث من و روزبه را هم چنان در"چارچوب سیستم سیاسی حاکم که مشخصه آن دولت-ملت است"نشانه گذاری می کند.. نظر تو را این طور می فهمم که مشکل بانیرویی مانند سی ریزا ، نه بلحاظ برنامه ضد ریاضتی و تا حدودی ضد سرمایه داری آن ، بلکه حتی اگربا برنامه ای کاملا ضد سرمایه داری و بدیل سوسیالیستی ( فعلا به قول تو "بسیارچیزهای دیگر که نمی دانم"را کنار می گذارم)هم می بود، از آنجا که به عرصه اپوزیسیونی و انتخابات و تشکیل دولت و...حرکت کرده است می تواند حتی اگر بخواهد رادیکالیزه شود و با نظام سرمایه داری جهانی در بیفتد و بخواهد از آن گسست کند، آنگاه با این حقیقت بغرنج مواجه می شود که "درشرایطی که توازن قوا و شرایط لازم برای غلبه بدیل هنوزفراهم نیست" چه بایدکرد؟ بنظر می رسد چنین پرسشی برای تو اصلا مطرح نیست و این یک پرسش کهنه و ناشی از آلودگی به نگاه " سوسیالسم دولت محور" است؟ نمونه های زاپاتیستها و کوبانی منطقه ای است ، اما با جنبش های بزرگی که با سیستم انتخاباتی گره می‌خورند و از بطن و بستر آن‌ها نیروهایی مانند سی ریزا برآمد می‌کنند چه باید کرد؟ آیا خالی گذاشتن و یا کنار کشیدن نیرویی در حد و قواره سی ریزه از عرصه انتخابات نمی‌تواند خطر فاشیسم را بما یادآوری کند؟

29. Januar um 22:55 · Bearbeitet · Gefällt mir

Taghi Roozbeh

پیران عزیز، خوش آمدی، اشاره ای که به تجربه های مشخص چون برزیل و آفریقای جنوبی و چاوز و... انداخته ای که نکته جالبی است که جایش در بحث ما خالی بود و این بحث را غنی می کند. هم چنین در مورد آنچه که درشبکه و جنبش وسیع «تولید واستفاده مشترک» ( کامان پروداکشن ، پی یر 2 پی یر پروداکشن ) میکنند، تلگرافی اشاره کرده ای که اگر چندخطی مبسوط تر بنویسی که خیلی ها بی خبرهستند درهمین کامنت جالب است و می تواند به عنوان بخش دوم این نوشته ای که من درسایتم نگاشته و به برخی سایت ها نیز فرستادم در شرایطی که مسأله یونان داغ است مفیدباشد. در مورد دولت هائی مثل سیریزا من ضمن پیشبردبرنامه بدیل موردنظرسیاست دیگر و جهانی دیگر جنبش ها و چپ جنبشی در عین حال تا مادامی که علیه ریافضت اقتصادی ورفرم های مثبت اش با اتکاء به فشاراز پائین و نیزمیدان دادن به جببش مردم و خودسازمان یابی آنها تأکید کرده ام اما نه چک سفید د ادن به سیاست هائی چونبه سیاست رشد و از نوع سرمایه دارانه به جای آن ( که مثلا در آمریکا جاری است و می دانید که اوباما در گفلتگوی تلفنی خود گفته است از دولت جدید و یونان برای عبور از بحران حمایت قاطع خواهد کرد) . در مطلبی که در سایت راه کارگرآمده است ترجمه از برنامه ظاهرا 2013 سیریزا در بندی گفته است که چپ رادیکال بدون واهمه باید قدرت دولتی را تصرف کند. یعنی چپ های رادیکال را تشویق به اتخاذ این سیاست کرده و به نحوضمنی به بی اعتنائی آنها نسبت به این مسأله انتقادکرده است که این اساسا خلاف جریان جنبش های جدیدضرسرمایه داری است. حرف من این است که این نوع تحولات موجب گسست در ادامه حرکت حنبش های ضدسرمایه داری نشود، ضمن آن که ازاین نوع تحولات پیچیده و میانه راه نیز تامادامی که تأثیرات مثبتی برجنبش و بهبودزندگی مردم دارند و علیه ترویکا و... مبارزه می کنند غفلت نکنیم.

30. Januar um 01:00 · Bearbeitet · Gefällt mir

Piran Azad

اصغر جان، بخشی از نظرم را بدرستی دریافتی اما بخشی از آن بدلیل آنکه من به کوتاهی ازآن گذشتم باعث سوتفاهم شده که نوشته ای " این پرسشی اصلن برای تو مطرح نیست" من چه بخواهم چه نخواهم این سوال مطرح است. در توضیخ " فرصت " از نگاه من ، وقتی آوردم که "البته جنبه های دیگر هم بویژه در شرایط معیین مطرحند اما برای تغییرمناسبات اجتماعی حاکم بر جهان این جنبه برایم تعیین کننده است." می خواستم اشاره ای به شرایط معین مثلن نگرانی درباره فاشیسم و غیره داشته وتوجه به آن را محفوظ دارم. که گویا کافی نبود. چنین شرایطی بسیار حساسند و گاها نیاز به اقدامات اظطراری هم دارند. من بطور عمومی و منطقی مبارزه با فاشیسم را در مبارزه پارلمانی نمی دانم . این مبارزه ای دایمی و اساسا بیرون پارلمانی است هر اندازه جنبشهای اجتماعی قوی باشند به همان اندازه میشود فاشیسم را عقب راند. در بحرانها وقتی جنبش اجتماعی بدنبال یک حزب به پارلمان متصل شود و از آن طریق نیزنتایجی در خور حاصل نشود، فضای نیروی فاشیستی گسترده تر شده و دور بدست آن می افتد .چرا که جنبش از رمق افتاده و رفرمهای نازل پادزهری در مقابل سم شعارهای تند و تخدیری فاشیسم نیست. منظور آنست که دل خوش کردن به پیروزی یک حزب ضد فاشیست در انتخابات تضمینی برای جلوگیری از فاشیسم نیست وحتی چنانکه شاهد بوده و هستیم مبارزه اصلی علیه فاشیسم بعد از جنگ دوم در اروپا از طریق و بوسیله جنبشهای ضد فاشیستی پیش برده شده است. تاکید من بر این نکته است که صحنه واقعی زندگی عرصه این درگیریهاست و اگر بطور همیشگی و روزمره نیروی اصلی را در این صحنه متمرکز کنیم و با مشخصاتی که در بالا اشاره کردم امور را پیش ببریم ، نه آنکه جنبشهای اجتماعی را صرف سیاست دولت-مدار و پارلمان محور کنیم ، در آن حالت شاید حاصل کار راه گشا و مانع چنین خطراتی باشد. اصغر جان آورده ای که

"نمونه های زاپاتیستها و کوبانی منطقه ای است ، اما با جنبش های بزرگی که با سیستم انتخاباتی گره می‌خورند و از بطن و بستر آن‌ها نیروهایی مانند سی ریزا برآمد می‌کنند چه باید کرد؟ آیا خالی گذاشتن و یا کنار کشیدن نیرویی در حد و قواره سی ریزه از عرصه انتخابات نمی‌تواند خطر فاشیسم را بما یادآوری کند؟" درست است که این نمونه ها منطقه ای بوده اند ولی بهتر ازمن میدانی که تاثیر عظیم جهانی داشته اند بی شک این "سیاست دیگر" که نطفه های دنیای دیگر را می پروراند هنوز مانده تا آن چنان در مقابل سیاست جاری دنیای کنونی( سرمایه داری) جلوه گری کند اما فقط به این نمونه ها هم ختم نمی شود و اگر مجال بود می شود در این باره بیشتر حرف زد.اما سیریزا و دیگران هم کار خود را می کنند و کنار نمی کشند من وتو و امثال ما هم از مبارزه آنها علیه نه تنها فاشیسم بلکه ، واقعی تر ،علیه نیولیبرالیسم حمایت کرده و خوشحال می شویم.. مسله من آنست که چه کنیم که دنباله رو حوادث نشویم ، وگرنه در مقابله با خطر واقعی و عاجل فاشیسم با همه نیروهای ضد فاشیسم همراه می شوم. خوب است با نگاه به نتیجه انتخابات یونان وضع نازی ها را بدانیم : آنها یک ششم سیریزا رای آوردند 388 هزار رای در مقابل 2ملیون و 240 هزار(6،3 درصد ، 36،3 درصد) و نسبت به انتخابات قبل 0،6 در صد کمتر رای آوردند. رای آنها با رای حزب تازه تاسیس لیرال "رودخانه" برابر شد. البته که همین هم زیاد است و نیاز به مبارزه دارد.

31. Januar um 02:42 · Gefällt mir nicht mehr · 2

Asghar Izadi

دکتر عزیز، در اشاره ام به مباره علیه خطر فاشیسم در یونان من هم با تو هم نظر هستم که: " من بطور عمومی و منطقی مبارزه با فاشیسم را در مبارزه پارلمانی نمی دانم . این مبارزه ای دایمی و اساسا بیرون پارلمانی است هر اندازه جنبشهای اجتماعی قوی باشند به همان اندازه میشود فاشیسم را عقب راند. دل خوش کردن به پیروزی یک حزب ضد فاشیست در انتخابات تضمینی برای جلوگیری از فاشیسم نیست". منظور من اما، این بود: می دانیم که هم سی ریزا و هم حزب فاشیستی "طلوع طلایی" از بطن جنبش اعتراضی مردم یونان در مقابله با بحران سرمایه داری و سیاست ریاضت اقتصادی برآمد کردند؛ و با توجه به نظام سیاسی یونان، جنبش عظیم مردم با مبارزه انتخاباتی گره خورده است؛ پر سش آن بود که اگر سی ریزا بمثابه یک نیروی چپ به عرصه انتخاباتی وارد نمی شد- چه از ابتدا و چه در میانه راه - و صرفا خود را به مبارزه بیرون پارلمانی و فشار برای تحمیل مطالبات جنبش مردم به نظام سیاسی محدود می کرد، آیا حاصل آن قدرت گرفتن بیشتر و بیشتر حزب فاشیستی نمی بود، به این دلیل که بهرحال هنوز انتخابات یکی از عرصه های مهم مبارزاتی در یونان و اروپا است و خلا حضور سی ریزا در انتخابات می توانست بخش بیشتری از مردم را جلب حزب فاشیستی کند؟ حرف من این بود که در پاسخ به بحران یونان هم چپ سی ریزا و هم فاشیسم " طلوع طلایی" برآمد کردند و این شانس بزرگی برای یونان و اروپا است که سی ریزا قدرت فایقه را در جنبش مردم دارد واین برتری از مبارزه انتخاباتی سی ریزا قابل تفکیک نیست ونمی توان نقش عرصه انتخاباتی را هم در تقویت و برآمد قدرتمند سی ریزا و هم کاهش آرا فاشیستها نادیده گرفت. می دانیم سی ریزا در تمامی عرصه های مبارزه فرا پارلمانی و" خیابان" همراه جنبش های اجتماعی بوده است و بی تردید پیروزی انتخاباتی سی ریزا به این " خیابان" مربوط است، اما همه اینها نمی تواند پرسش مبارزه در عرصه انتخابات نظام پارلمانی را تا زمانی که این عرصه در تقابل با " خیابان" نیست،منتفی کند. پرسش با" انتخابات" چه باید کرد؟ یک پرسش واقعی است هم برای سی ریزا وهم برای یک نیروی چپ که باور دارد " این "سیاست دیگر" که نطفه های دنیای دیگر را می پروراند هنوز مانده تا آن چنان در مقابل سیاست جاری دنیای کنونی( سرمایه داری) جلوه گری کند" و بسیاری مسایل که هنوز پاسخ نگرفته است، " و البته بسیارچیزهای دیگر که نمی دانم".

31. Januar um 14:09 · Bearbeitet · Gefällt mir

Taghi Roozbeh

بنظرم بررسی لحظه ای وضعیت پاسخ گوی برخی سوالات نیست . مثلا مسأله فاشیسم در یونان تاحدودزیادی به موفقیت و شکست سی ریزا نسبت به وعده های داده اش گره خورده است که این خود مبهم است و باچالش زیادی مواجه است. اگرشکست به خورد چه بسا فاشیسم با دامنه بیشتری که اروپای کنونی مستعدآن است برخیزد. من درنوشته های قبلی نمونه فرانسه و اولاند را اشاره کردم که نمونه و تحربه خوبی در باره همین موضوع بود. جنبش اعتراضی و از جمله بخش بزرگی از چپ فرانسه علیه راست ها هردو جناح یعنی سارکوزی که به فاشیست ها باج می داد و علیه خانم لوپن رفتند پشت اولاند. عدم تحقق آن وعده ها و توهمات نه فقط باعث شد که فاشیست ها با ابعادبیشتری واردصحنه شوند (درحدحزب اول یا دوم فرانسه) بلکه متأسفانه موجب افت و انفعال جنبش کارگری و چپ ها نیز گردید. ممکن است بگوئیم که سی ریزا از جنس دیگری است ولی کسی پیروزی آن را تضمین نکرده است و بنابراین خطربالقوه وجود دارد. مهم آن است جنبش های اجتماعی دراین میان سرخورده نشوند و مقاومتشان با این میان برها برای مقابله با فاشیسم سست نشود .البته درجای دیگری هم نوشتم فاشیسم در شرایط جهانی سازی سرمایه با شعارهای ملی گرائی افراطی و مقابله با اقتدار آن فاشیسمی که ما درذهن داریم شباهت ندارد بلکه بسیارشنکننده است. و از قضا بسترخوبی برای عروج جنبش های اجتماعی و رسوا شدن سرمایه دارای هژمون مالی و بانکی جهان گستر خواهد بود. و البته خودمنافع این بخش از سرمایه هم اجازه نخواهد داد که فاشیسم حی الامکان به قدرت فرادست برسد و مهم تراز آن تثبیت شود. چنان که در پگیدای آلمان شاهدهسیم که چگونه دولت و کلیسا و .. خانم مرکل به جنگ این فاشیسم وقتی احساس خطرمی کنند می روند گو اینکه خود بخشی از همان سیاست ها را اجرا کرده و می کنند. بهرحال همانظور که شما گفته اید مبارزه علیه فاشیسم و یا ترویکا بخشی از برنامه جنبش ها و چپ است و از همین منظر هم نمی توان سی ریزا را در برابرترویکا و فاشیسم تنها گذاشت. اما این با صفوف مستقل و در بیرون از سیستم ، بدون حقانیت دادن به فراخوان راهبردی آن به چپ رادیکال برای تصرف ماشین دولتی و پیشبرد برنامه از آن طریق. پذیرش چنین فراخوانی در حکم گسست جنبش های ضدسرمایه داری از مسیربالنده خویش خواهد بود. بظرم نقطه کانوی بحث ما تقابل برنامه حداقلی و رفرم در برابربرنامه حداکثری نیست. برعکس بدون رفرم جنبش ها قادر به پیشروی نیستند اما فشاربرای پیش برد این رفرم ها را برای آنکه در خدمت برنامه ضدسرمایه داری باشند و نه بازسازی سرمایه داری دچاربحران، باید و می توان برخلاف تجربه قرن بیستم با فشار ازبیرون به سیستم ونه مشارکت در سازکارهای آن پیش برد. در برابرموقعیت ها و شرایط مشخصی چون سی ریزا که به گمان بخشی از منازعات درونی کمپ بورژوازی خواهند بود و همیشه ها چنین شکاف های خواهد بود با ارزیابی مشخص آنها نسبت به چهت گیری عمومی عمل کرد.

1. Februar um 04:22 · Bearbeitet · Gefällt mir

Asghar Izadi

بنظرم مسله اصلی همانا "بررسی لحظه ای وضعیت" است که می تواند پاسخ گوی برخی سوالات باشد؛ بحث فاشیسم در یونان نه از جنبه " موفقیت و شکست سی ریزا نسبت به وعده های داده اش" مد نظر – موضوعی که به آینده نه چندان دور می تواند طرح شود- است، بلکه در ارتباط با جنبش عمیق و گسترده نارضایتی و گره خوردگی آن با انتخبات مطرح بود و اشاره کرده بودم که این شانس بزرگ مردم یونان است که سی ریزا و نه حزب فاشیستی " طلوع طلایی" به نیروی هژمونی جنبش و پیروز انتخابات دست یافت، بنابراین نمونه های شیراک و ماری لوپن و اولاند و سرکوزی برای مقایسه " بررسی لحظه ای وضعیت" یونان، مع الفارغ است؛ و این بحث فاشیسم ناظر برآن است که اگر نیروی چپ نتواند به بحران پاسخ دهد می تواند یک نیروی فاشیستی برآمد کند. و نکته دیگر باز هم مقایسه " لحظه ای وضعیت" یونان با آلمان و فرانسه و این که فاشیسم هم در این کشورها " بسیارشنکننده است" و این که " دولت و کلیسا و .. خانم مرکل به جنگ این فاشیسم می روند"حتی اگر این گونه باشد ربطی به وضعیت یونان ندارد. بنابراین تمامی بحث فاشیسم در یونان همانا برای پاسخ به این پرسش بود که اگر سی ریزا خود را از "زمین بازی" انتخابات/ دولت دور نگه می داشت، این خلا چه پاسخی می گرفت؟ این پرسش را نباید دور زد!

نکته دیگر، من هم باور دارم که " نقطه کانونی بحث ما تقابل برنامه حداقلی و رفرم در برابربرنامه حداکثری نیست"- موضوعی که به گفتمان سوسیالیسم قرن بیستم مربوط می شد؛ و این ایده: " بدون رفرم جنبش ها قادر به پیشروی نیستند" نادرست است - که الزاما پیشروی جنبش ها را به رفرم گره بزنیم، بویژه آن که به خود حکومتی در هر " ترک"باور داشته باشیم؛ اما همه مساله و پرسش آن بود وهست که هم حکم :"درشرایطی که توازن قوا و شرایط لازم برای غلبه بدیل هنوزفراهم نیست" را ارایه دهیم وهم با نفی شرکت درانتخابات/ دولت بخواهیم صرفا به " فشار ازبیرون به سیستم" برای رفرم مبارزه کنیم، و آن را تداوم جنبش ضد سرمایه داری بنامیم!

پیران آزاد با نفی کامل " زمین بازی" انتخابات برای " سیاست دیگر" دغدغه ای برای این خلا سیاسی ندارد- این که اینجا و انجا از سیاست ها و اقدامات سی ریزا حمایت یا انتقاد باید کرد، یک مساله فرعی است- وبرای او حکم :"درشرایطی که توازن قوا و شرایط لازم برای غلبه بدیل هنوزفراهم نیست" جزیی از همان گفتمان سوسیالیسم قرن بیستم است و او استراتژی و تاکتیک چپ رادیکال نو را تلاش برای یافتن " فضا و ترک" در سیستم جهانی سرمایه داری می داند تا بتواند در هر حد وگستره ای خود حکومتی مردم را برپا دارد، و با" فشار از بیرون به سیستم" برخی مطالبات مردم را به دولت- هر نوع دولتی- تحمیل کند ؛ بنظرم این نظر پیران با خود تناقضی را حمل نمی کند. اما مشکل آنجا است که هم بخواهی متکی به حکم تحلیلی: " درشرایطی که توازن قوا و شرایط لازم برای غلبه بدیل هنوزفراهم نیست" باشی ، هم شرکت در انتخابات/ دولت - هر نوع دولتی- را نفی نمایی و سر آخر به این تیجه برسی که استفاده از بازوی دوم (رفرم) اجتناب ناپذیراست. هم پیران و هم روزبه با نفی " زمین بازی" انتخابات/ دولت در "بررسی لحظه ای وضعیت" یونان مهم ترین صحنه مبارزه را وا می گذارند.

1. Februar um 20:44 · Bearbeitet · Gefällt mir